قلب سیاه نشان سرخ

part ⁹


سارا :

تز بس توی این چند ساعت فکر کردم و ذهنم مشغول بود سردرد گرفته بودم
از روی صندلی بلند شدم تا برم یکم بخوابم
ولی با صدای در متوقف شدم
سمت در رفتم و بازش کردم
بادیگارد شخصی‌ه جونگکوک رو دیدم
جیمین:«مادام ، رییس گفتن به اتاقشون برید »
باشه‌ای گفتم و با همون وضع از اتاق بیرون اومدم
دنبال جیمین را افتادم
از چند راه پله عبور کردیم و جلوی اتاق جونگکوک وایستادیم
جیمین تا اومد در بزنه در رو باز کردم و وارد شدم
جونگکوک با یک شلوارک و بالا تنه برهنه رو به روم وایستاده بود
چرا اینقدر بدنش بزرگه
من دربرابر جونگکوک عین گنجیشک کنار اناسنم
انقدر به بدنش نگاه کردم که مودم خجالت کشیدم
سرم رو تکون دادم و به دیوار نگاه کردم
سارا:«گفتی بیام »
جونگکوک:«اره...من مهمون دارم....»
سارا:«به من چه »
جونگکوک:«هنوز حرفم تموم نشده....من یک مهمون دارم یکی از دوست های صمیمی‌مه و برام عزیزه تا دو ساعت دیگه هم میاد میخوام وقتی اومد عین ادم رفتار کنی لیا »
سارا:«همین ؟همینو به جیمین میگفتی دیگه»
جونگکوک:«فقط خواستم خودم بهت گفته باشم»
بعد از حرفش سریع از اتاق زدم بیرون
واییی مت از اون موقع که اومدم فقط نصف عمارت رو دیدم
جیمین اونجا نبود پس بهترین موقعیت‌ه
اروم از پله ها اومدم پایین
هیچ خدمتکاری نبود
جوری از جیمین شنیده بودم خدمتکار ها اخر هفته ها میرن مرخصی
وقتی به پذیرایی رسیدم مستقیم راهمو به سمت اشپزخونه کج کردم
وقتی وارد اشپز خونه شدم
دیدم حتی اشپز عمارت هم رفته
شونه هامو بالا انداختم و بی اهمیت رفتم سمت یخچال
در یخچال رو باز کردم و تا خواستم یکم کیک بردارم
یک دست عضله‌ای و رگ دار از کنار سرم عبور کرد و بطری اب میوه رو برداشت
ترسیده برگشتم و با یک مرد چهار شونه و قد بلند مواجه شدم
سرش نزدیک صورتم بود و نفس هاش به صورتم میخورد
دستم رو خیلی یواش از کنارش رد کردم و ماهیتابه رو برداشتم
با پاهام به شکمش زدم که یکم عقب رفت
ماهیتابه رو اوردم بالا و گفتم
سارا:«ت..تو کی هستی ؟ اینجا چیکار میکنی.....یالا جواب بده »
.
.
.
.
دیدگاه ها (۴)

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط